عشقانه ها
سایت تفریحی فرهنگی مذهبی دانلود و...
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عشقانه ها و آدرس ela86.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





پيوندهای روزانه

حتما که نباید سالگرد یا مراسم ویژه ای باشد تا تو را مرور کرد...
تا به یاد آورد روزی هم رزمت با دختر بچه برگشت اما تو ماندی...
روزی که برای پروازت سوختن را انتخاب کردی...
و مدال قهرمانی ات را از دست خود خدا گرفتی...

به راستی با این ستارگان می توان راه را پیدا کرد....

شهید امید عباسی

[ پنج شنبه 22 خرداد 1393برچسب:شهید ؛ امید ؛ عباسی ؛, ] [ ] [ ali ]

نوجوان بود
قدشم کوتاه بود
مادرش بهش گفت :
تو دیگه کجا می ری با این قدت و احوالت
با خنده گفت:
به جای یه کیسه شن برای سنگر که می تونند ازم استفاده کنند!

[ سه شنبه 27 اسفند 1392برچسب:شهادت ؛ داماد ؛ جنگ ؛ همسنگری ؛ عشق ؛ ایمان, ] [ ] [ ali ]

قبل از عملیات آمده بود می گفت ،
بناست عروسی کنم ، مرخصی می خواهم .
مرخصی ها لغو شده بود ، ولی بهش گفتم برو .
توی راه بچه های گردان را دیده بود .
بهش گفته بودند عملیات است .برگشت .عصبانی بود .
می گفت اگر عملیات است ، چرا مرخصی دادی ؟

ماند و شهید شد ...

*اون موقع ها تو اکثر کوچه پس کوچه ها از این بارچه ها نصب بود...

بچه ها تو جبهه ها داماد می شدند...

[ پنج شنبه 21 آذر 1392برچسب:شهادت ؛ داماد ؛ جنگ ؛ همسنگری ؛ عشق ؛ ایمان, ] [ ] [ ali ]

گفتم:مامان کی بر میگردی از جبهه؟؟؟؟؟
گفت:شب عروسی دخترخاله...

گفتم دختر خاله که تازه 16 سالشه"هنوز کو تا عروسیش!!!!
رفت جبهه"دقیقا 10 سال بعد شب عروسی دختر خاله ی 26 سالش استخون هاش برگشت...

[ پنج شنبه 16 آبان 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

به گزارش گروه «حماسه و مقاومت» خبرگزاری فارس، حاجیه خانم رقیه میثاقی، مادر شهید امیر حاج امینی(بیسیمچی گردان انصارالرسول لشکر 27 محمد رسول‌الله(ص) شب گذشته درگذشت.

این مادر فداکار که به دلیل عارضه‌ ریه و قلب چند وقتی را در بیمارستان بستری بود، پس از تحمل درد بسیار به فرزند شهیدش پیوست.

خبرگزاری فارس: مادر شهید حاج امینی به لقاءالله پیوست

در گذشت این مادر فداکار را به خانواده آن مرحوم تسلیت عرض می نمائیم.

[ دو شنبه 22 مهر 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

شاید کمتر کسی اطلاع دارد شهید سرلشکر خلبان اصغر هاشمیان برادر بزرگتر وحید هاشمیان ملی پوش فوتبال ایران است.جالبه هیچ وقت از زبان وحید هاشمیان در این مورد مطلبی درج نشد که برخی تصور کنند او خواسته از جایگاه برادر شهیدش استفاده کند وحید هاشمیان در زمان شهادت برادرش پنج ساله بود.روح تمامی قهرمانان سالهای دفاع از ایران و مردم ایران شاد.

 

[ یک شنبه 21 مهر 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

تا ابد جاوید هستید ای قهرمانان ایران
آن موقع که صدام شهرهای ایران را موشک باران و بمباران می کرد، تیمسار آبشناسان نامه‌ای به او نوشت:

«اگر جناب صدام حسین ژنرال است و فنون نظامی را خوب می‌داند و نظریه‌پرداز جنگی است، پس به راحتی می‌تواند در دشت عباس با من و دوستان جنگ آورم ملاقات کند و با هر شیوه‌ای که می‌پسندد، بجنگد؛ نه این‌که با بمب افکن‌های اهدایی شوروی محله‌های مسکونی و بی‌دفاع را بمباران کند و مردم را به خاک و خون بکشد.»

در جواب نامه، صدام، ژنرال قادر عبدالحمید را با گروه ویژه‌اش به دشت عباس فرستاد تا به تیمسار آبشناسان یک جنگ تخصصی را نشان بدهد. سال‌ها قبل در اسکاتلند تیمسار آبشناسان، ژنرال عبدالحمید و گروهش را در مسابقه کوهنوردی ارتش‌های منتخب جهان دیده بود. آن‌جا گروه او اول شد و عراقی‌ها هفتم شدند. حالا در میدان جنگ حقیقى دوباره مقابل ژنرال قادر عبدالحمید قرار گرفت و بعد از یک درگیری طولانى، لشکرش را شکست داد و خود او را اسیر کرد.

مهرماه سال 64 ، خبر شهادت تیمسار آبشناسان از رادیو عراق با شادی و مارش پیروزی پخش شد

[ دو شنبه 15 مهر 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

زن: می تونم باهاتون حرف بزنم؟
(عباس با دیدن چهره زن سرش را پایین می اندازد)
عباس:بفرمایید.
زن:من قرصای قلبمو نیاوردم.کم کم سرم داره سنگین می شه.اگه اجازه بدید من سهم خ.دمو بدم وبرم.
عباس:سهم چی رو؟
زن:سهم آزادیمو.بدتون نیاد من جای خواهرتون هستم.شما این کارتون زوره بی منطقی یه.باورم نمی شه همه ی این سروصدا ها به خاطر مریضی شما باشه. این یه بهانه ست مگه نه؟
عباس به هم ریخته است.قصد گفتن جمله ای را دارد ولی انگار زبانش بند آمده است.
زن: ببینید.مقاصد شما سیاسیه . ما رو ملعبه ی این سیاسی بازیتون کردین.والله کی نمی دونه شما ها به اندازه ی کافی غنایم از این جنگ بردین. زمین یخچال کولر تلویزیون حق تحصیل دانشگاه بلیط هواپیما و هزار چیز دیگه که نمی دونم. پس دیگه چی می خواین؟
جمع در سکوت فردی فرو می رود.
عباس: بفرمایید برید.اونایی که فکر می کنن ما یخچال و کولر و دانشگاه گرفتیم و حالا خوشی زده زیر دلمون بیان برن.
عباس به سمت در می رود و کرکره را بالا می کشد.
عباس: من اصلن توقعی نداشتم سر زمین باتراکتورم بودم.وقتا هم جنگ تموم شد برگشتم سر همون زمین بدون تراکتور من حتی دفترچه ی بیمه هم نگرفتم. حالا برای من زوره که همچین تهمتی به من بزنن. خواهر با شمام!شما سهمتونو دادید.سهمتون همین نیشایی بود که زدین دست شما درد نکنه.حالا بفرمایید یرید که قلبتون از کار نیفته.

آژانس شیشه ای \ ابراهیم حاتمی کیا

[ سه شنبه 9 مهر 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

گروهبان وحید جمشیدی سرباز 24 ساله نیروی زمینی ارتش که برای مرخصی میخواست بره خونشون تو شمال، تو راه شاهد تصادف مهیب 2 خودرو شد و برای نجات 3 سرنشین که در اتاقک محبوس شده بودند رفت. در حالی که هر لحظه امکان انفجار ماشین داشت وحید بدون درنگ به کمک آنها رفت. در حین بردن نفر سوم به حاشیه اتوبان یک پراید با سرعت زیاد به او برخورد میکند.در این حادثه از ناحیه نخاع مهره های گردن و پای چپ دچار شگستگی و مصدومیت شد و بعد از سپری 1 ماه بحرانی در نهایت فوت کرد!

[ دو شنبه 1 مهر 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

جنازه پسرشون را که آوردند

چیزی جز دو سه کیلو استخون نبود.

پدر سرشو بالا گرفت و گفت : حاج خانوم غصه نخوری ها!!!

دقیقا وزن همون روزیه که خدا بمون هدیه دادش...

شهدا شرمنده ایم...

41548008378749559869.jpg

[ پنج شنبه 28 شهريور 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

فقط دعا كنيد پدرم شهيد بشه!

خشكم زد. گفتم دخترم اين چه دعاييه؟

گفت:آخه بابام موجيه!

گفتم خوب انشاالله خوب ميشه، چرادعاكنم شهيد بشه؟

آخه هروقت موج ميگيردش و حال خودشو نميفهمه شروع ميكنه منو

و مادر و برادر رو كتك ميزنه! ، امامشكل ما اين نيست!

گفتم: دخترم پس مشكل چيه؟

گفت: بعداينكه حالش خوب ميشه ومتوجه ميشه چه كاري كرده.شروع

ميكنه دست و پاهاي همهمون را ماچ ميكنه و معذرت خواهي ميكنه.

حاجي ما طاقت نداريم شرمندگي پدرمون را ببينيم.

حاجي دعاكنيد پدرم شهيد بشه

 

[ یک شنبه 17 شهريور 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

طلاهایش را که داد

از در ستاد پشتیبانی جنگ بیرون رفت ...

جوان داد زد

خانوم رسید طلاها !

خندید و گفت:

من برای پسرم هم رسید نگرفتم...!!!

[ دو شنبه 11 شهريور 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

بهش گفتم « توی راه که برمی گردی، یه خورده کاهو و سبزی بخر.» گفت « من سرم خیلی شلوغه ، می ترسم یادم بره. روی یه تیکه کاغذ هرچی می خوای بنویس، بهم بده.» همان موقع داشت جیبش راخالی می کرد. یک دفترچه ی یاداشت و یک خودکار در آورد گذاشت زمین . برداشتمشان تا چیزهایی که می خواستم تویش بنویسم یک دفعه بهم گفت« ننویسی ها! » جا خوردم. نگاهش که کردم، به نظرم کمی عصبانی شده بود. گفتم « مگه چی شده؟ » گفت « اون خودکاری که دستته مال بیت الماله.» گفتم « من که نمی خوام کتاب باهاش بنویسم. دو – سه تا کلمه که بیش تر نیست.» گفت «نه.

[ سه شنبه 5 شهريور 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 

مرد آمده بود چیزی بگوید
سرفه امانش نداده بود
چه می‌توانست بگوید
وقتی تمامِ فهمِ یک شهر از جانباز
سهمیه دانشگاه است
.
شهیدان زنده اند

[ جمعه 25 مرداد 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

شهید حسن فتاحی معروف به حسن امریکایی 
بیسیم چی گردان غواص لشکر امام حسین ....
معروف به حسن سر طلا...
منطقه نهر خین عملیات کربلای چهار به شهادت رسید ...

پیکر مطهرش هنوز هم برنگشته .... 
این اخرین عکس حسن هست ..

[ پنج شنبه 17 مرداد 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

به سختی رفت . . .

آخر هم پای مادرش در میان بود...
هم پای پدر 
هم همسر 
هم فرزند کوچکش 

اما 

پای خــــدا هم در میان بود . . . 

پای وطن و غیرت...

به راستی در این جدال میان احساس و عقاید چنین انتخابی "مــــــرد" میخواهد...

[ پنج شنبه 17 مرداد 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

شهیدی که با سیم تلفن دست و پایش را بسته بودند...

سال 1372 برای تفحّص شهدا به چیلات رفته بودیم. جنازه‌ی آخرین شهیدی که پیدا کردیم متعلق به محمدرضا بود...
اغلب شهدای بابلسر را پدر شهید ""محمد رضا بندری"" غسل و کفن کرده بود. تو منطقه ی عملیاتی والفجر 6 که بودیم، هر وقت محمدرضا وارد چادر می‌شد، بچه‌ها به شوخی می‌گفتند:
اَمِه مِردِه شور وَچِه بییَمو. « بچه‌ی مرده شور ما اومده.»
او هم در جواب می‌گفت:
وقتی من شهید شدم، پدرم با آب گرم جنازه‌ی مرا غسل می‌دهد و با آب دیدگانش کفن بر تنم می‌پوشد، اما شما چی؟ آب سرد بر بدن‌تان می‌ریزند و داد جنازه‌تان را در می‌آورند.
سال 1372 برای تفحّص شهدا به چیلات رفته بودیم. جنازه‌ی آخرین شهیدی که پیدا کردیم متعلق به محمدرضا بود.
بعثی‌ها دست و پایش را با سیم تلفن بسته و تیر خلاص هم به او زده بودند.
وقتی پیدایش کردیم، سرم را گذاشتم روی تخته سنگی و گریه کردم. بچه‌های تفحّص گفتند: چرا گریه می‌کنی؟
خاطره‌ی بالا را برایشان تعریف کردم و گفتم: 
حالا این پدر، چه طور استخوان‌های پسر تازه دامادش را غسل و کفن کند؟...
راوی: علی اکبر محمد پور (تخریب چی لشکر 25 کربلا)

[ جمعه 4 مرداد 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

حرفهايِ يك پـــــــــــــــــــــــــدرِ جانباز : دوست داشتم باهم ميتونستيم بريم پارك باهات بازي كنم، عروسيتو ببينم، اما چاره اي نداشتم دختر عزيزم ،بايد ميرفتم ،بايد ميرفتم كه تو وتمام كودكان سرزمين من هميشه خوشحال وسربلند باشيد ...

یادمون نره مدیون جانبازایی هستیم که یه عمر دارن زجر میکشن و درد تحمل میکنن به خاطر ما

به هرچی هم متعقد باشیم و نباشیم این عزیزان رو سر ما جا دارند

[ دو شنبه 17 تير 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

دختری سه ساله بود که پدرش آسمانی شد . . .
دانشگاه که قبول شد، همه گفتند: با سهمیه قبول شده!!!
ولی ... هیچوقت نفهمیدند
کلاس اول وقتی خواستند به او یاد بدهند که بنویسد بابا !
یک هفته در تب ســـــــوخت . . . !

[ چهار شنبه 12 تير 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

گفت: ﮐﻪ ﭼﯽ؟ ﻫﯽ ﺟﺎﻧﺒﺎﺯ ﺟﺎﻧﺒﺎﺯ ، ﺷﻬﯿﺪ ﺷﻬﯿﺪ !
ﺍﺻﻼ ﺑﻪ ﻣﺎ ﭼﻪ .. ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻦ ﻧﺮﻥ ! ﮐﺴﯽ ﻣﺠﺒﻮﺭﺷﻮﻥ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ !
ﮔﻔﺘﻢ: ﭼﺮﺍ ﺍﺗﻔﺎﻗﺎ ! ﻣﺠﺒﻮﺭﺷﻮﻥ ﻣﯿﮑﺮﺩ !
ﮔﻔﺖ: ﮐﯽ؟!!
ﮔﻔﺘﻢ: ﻫﻤﻮﻥ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻧﺪﺍﺭﯾﺶ !
ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﻧﺪﺍﺭﻡ؟ ! ﭼﯽ ﺭﻭ؟ !
.
.
ﮔﻔﺘﻢ: ﻏﯿﺮﺕ !

[ دو شنبه 10 تير 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

یادمان باشد برای حفظ این آب خاک چه خون هایی ریخته شده است

و چه جوان هایی جان خود فدای این آب و خاک و دین و ناموسشان کردن.

شادی روح شهدا صلوات 

عکس خود گویاست

[ سه شنبه 28 خرداد 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

آقای حسن روحانی رئیس جمهور جدید یک کلام حرف حساب دارم

این عکس را بر اتاق ات بزن تا از منیتی که بعضی ها را گرفت درس بگیری

و به یاد داشته باشی سرمایه تو از خون این شهداست

والسلام

شهید دفاع مقدس

[ شنبه 25 خرداد 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

به گزارش سرویس فضای مجازی خبرگزاری فارس، سایت بولتن نوشت: چندی پیش سردار کوثری از فرماندهان دفاع مقدس و از نمایندگان فعلی مجلس در نزدیکی محل سکونت خود با یک موتورسیکلت سواری تصادف می‌کند که پس از این حادثه مامورین راهنمایی رانندگی در محل حضور پیدا کرده و پس از بررسی‌های لازم و کشیدن کروکی، ایشان را مقصر اعلام می کند و پرونده این نماینده مجلس را برای رسیدگی به دادسرا ارجاع می دهند.

نکته جالب توجه در این حادثه، این بود که تا پایان ختم رسیدگی قضائی، هیچ کسی این سردار را نمی‌شناسد تا اینکه یکی از ارباب رجوع‌ها در دادسرا بصورت اتفاقی وی را شناخته و سردار کوثری را به مسئولین دادسرا و فرد شاکی معرفی می کند. تواضع و فروتنی این سردار باعث تعجب همگان می شود که نه از جایگاه حقوقی خود سوءاستفاده کرده و نه اجازه داده حق مظلومی پایمال شود.

اما اتفاق جالب در راهروهای دادسرا زمانی به وقوع پیوست که پیر زنی که جهت دادخواهی به محل دادسرا آمده بود پس از متوجه شدن موضوع سعی می کند پیشانی این سردار بزرگ را ببوسد که ایشان اجازه این کار را نمی دهد و با فروتنی و تواضع مثال زدنی با فرد شاکی و پیرزن برخورد می کند و از ابزار لطف وی تشکر می نماید.

 

نکته قابل توجه اینجاست که اگر امروز جای خالی همت ها و باکری ها را حس می کنیم، هستند کسانی از نسل مردان خاکی جبهه ها که میان ما نفس می کشند و زیر آسمان آبی شهر روزگار سپری می کنند. مردانی که برایشان صندلی سبز بهارستان با سنگر خاکی خط مقدم هیچ تفاوتی ندارد. مردانی از نسل الماس و از جنس بلور، یادگاران جنگ که فریفته پست و مقام دنیایی نمی شوند و در هرجایی که باشند همچنان خود را سرباز امام خامنه ای و خدمتگزار مردم می دانند و بس!

[ پنج شنبه 9 خرداد 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 وصيت نامه شهيد حسين صفوي نژاد 

نمي بينم اگر يكوقت خداي ناكرده خطائي از طرف من بوده و از روي ناآگاهي و ناداني ام بوده عفو نما??د و دعايم كنيد و طلب آمرزش از خداي بزرگ كه خدا گناهان و خطاهايم را ببخشد... 
به هيچ وجه رضايت ندارم كه قطره اشكي بر مزارم ريخته شود، چرا كه خداي تبارك و تعالي در قرآن مي فرمايد:"و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتاً بل احيا عند ربهم يرزقون" 
بارپروردگارا! دشمنان اسلام و كسانيكه زير چهره نقاب مذهب مي خواهند اسلام را با مكاتب مادي مخلوط كنند و ملت را دوباره به استعمار و سرسپردگي بكشانند ،رسوا و نابودشان كن.بهوش باشيد و نگذاريد كه اين گروهكها و ليبرالها قلب تپنده مستضعفين و محرومين دنيا را به درد آورند......خدايا امام زمان را در پناه خودت حفظ فرما....خدايا نائب بر حقش را تا ظهور مهدي سلامت و مستدام بفرما.... به خواهرانم سفارش مي كنم كه اگر من به شهادت نائل شدم آنها زينب وار وفاطمه گونه، راهم را دامه بدهند تا قسط و عدل الهي در تمام دنيا پياده شود. 
والسلام عليكم و رحمةالله و بركاته 

[ چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

یه روز یه ترکه

میره جنگ

میشه فرمانده
داداشش شهید میشه.
با بیسیم بهش میگن لااقل جنازه داداشتو برگردون عقب ، میگه اینا همشون داداشای من هستن ، کدومشونو بیارم ؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
آره !!! اینبار جوک نبود ( به یاد شهیدان حمید و مهدی باکری )


[ پنج شنبه 12 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

نفس‌هایم را دریابید! من یک جانباز شیمیایی هستم

بمب‌های شیمیایی که عراق در جنگ علیه ایران استفاده کرد را آلمانی‌ها ساختند؛ داروهای اصلی مصدومان بمب‌های شیمیایی نیز آلمانی است؛ داروهایی گران که این ‌روزها به‌ راحتی در داروخانه‌ها پیدا نمی‌شود.

خبرگزاری فارس: نفس‌هایم را دریابید! من یک جانباز شیمیایی هستم
 

 


 

به گزارش سرویس فضای مجازی خبرگزاری فارس غلام دلشاد جانباز 70 درصد در وبلاگ مظلومین شیمیایی ایران نوشت:

از تنگی نفس جانبازان چه ‌کسی خبر دارد؟ نفس‌هایم را دریابید من یک جانباز شیمیایی هستم؛ بمب‌های شیمیایی که عراق در جنگ علیه ایران استفاده کرد را آلمانی‌ها ساختند؛ داروهای اصلی مصدومان بمب‌های شیمیایی نیز آلمانی است؛ داروهایی گران که این ‌روزها به‌ راحتی در داروخانه‌ها پیدا نمی‌شود.

بعضی‌ها که شانس می‌آورند یا رابطه و آشنایی در بازار دارو دارند می‌توانند داروهای آلمانی خریداری کنند و آنها که ندارند باید با داروهای پاکستانی، هندی و چینی که عوارضشان، خود یک بیماری جدید و عذاب‌آور است سر کنند.

 

[ چهار شنبه 11 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 رفته بودیم جنازه شهدا را بکشیم

عقب. از موانع که گذشتیم رسیدیم به
اولین شهید.
حاج مهدی باکری گفت: «این رو ول
کنید فعلا. بریم جلوتر؛ اونا واجب تَرَن! »
چند تا از شهدا را برگرداندیم عقب
که دشمن متوجه شد و شروع کرد به
تیراندازی.
مجبور شدیم برگردیم.
بعدا فهمیدیم آن جنازه اول برادر حاج
مهدی بوده.
[ یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]
یاد و خاطره دلاور مردان عرصه جهاد و شهادت گرامی باد.
 
عکسهایی از رزمندگان و شهدای جنگ تحمیلی
 

 ادامه عکس ها اینجا


ادامه مطلب
[ دو شنبه 26 فروردين 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

وسط جبهه بهش گفتم بچه! الان چه وقت نماز خواندنه؟ 

گفت: از کجا معلوم دیگه وقت کنم. وشروع کرد نماز خواندن…

السلام علیکم ورحمة الله وبرکاته را که گفت…. 

یک خمپاره آمد و بردش…یادش گرامی باد.

 

[ جمعه 23 فروردين 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 

مژده ای برای حسین

در خواب دیدم فضای چادر غرق نور شده است. بچه های گردان هم جمع بودند. از حرف ها و خنده هایشان هم نور می بارید. ناگهان دستی که نور بود، مشاهده کردیم. آن دست با قمقمه به برخی از بچه ها آب نورانی داد. و روی برخی دیگر آب ریخت. زمانی که به حسین رسید، پرسید: چرا به بعضی آب می دهید و به بعضی نه؟

پاسخ آمد: آنهایی که می نوشند، شهید و آنهایی که رویشان ریخته می شود، شفاعت می شوند.

حسین با شنیدن پاسخ، لبخندی زد، دست خود را دراز کرد و با ولع آب نوشید. فردای آن شب که خوابم را برایش بازگو کردم، مرا قسم داد، آن را برای کسی اظهار نکنم. چند روز بعد تیری به جمجمه اش نشست و او به منبع نور پیوست.

 

[ شنبه 17 فروردين 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید.امیدوارم لحظات خوبی را در این وبلاگ داشته باشید.
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 86
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 569
بازدید ماه : 4487
بازدید کل : 280389
تعداد مطالب : 4364
تعداد نظرات : 1580
تعداد آنلاین : 1

فروش بک لینکطراحی سایتعکس